للباقی
دیروز تا رسیدم محل کار، یکی از بچهها با ذوق گفت بیا یک چیزی نشانت بدهم لذت ببری!
یک ظرف پلاستیکی ماستی بود که سرش هم بسته بود و چیزی درونش بالا و پایین میپرید! روی سر ظرف، یک شیاری زده شده بود که به سختی میشد داخلش را دید.
چشم سمت چپم را بستم و ظرف را جلوی چشم سمت راستم آوردم: پرندهای کوچک بود که از آن شیار کوچک، چشمهای بزرگ سیاهش خیلی زیبا میزد؛ پرنده بی امان، بی تابی میکرد و با نوک به ظرف میزد و برای نجات از این قفس تقلا میکرد.
تا خواستم بپرسم چرا این را گرفته اید یکی از بچهها توضیح داد که شهپر یکی از بالهای این "سسک" شکسته بوده و رسما دیگر نمیتوانسته پرواز میکند و اگر نمیگرفتنش، سمور آن را میخورده.
بچهها به من گفتند چه کنیم، رهایش کنیم یا نگهش داریم؟ این سوال برای من سوال آشنایی بود! سوالی که پیشتر درباره ش چیزهایی نوشته بودم؛ داستان سار و صاحب سار و قفس برایم زنده شد و این بار با سسک!!
خواستم بگویم اگر ما عاشق صادق هستیم و سسک را برای خودش میخواهیم باید آزادش کنیم! اما دیدم نتیجه این عشق صادق، تلف شدن سسک با این بال شکسته ش است؛ یکی از بچهها گفت به نظرم آزادش کنیم و بگذاریم طبیعت چرخه خودش را طی کند؛ اما در این چرخه، این سسک مظلوم واقع شده بود و شاید میشد به کمکش آمد. با خودم فکر کردم آیا حیات برای سسک اولویت ست یا آزادی؟! وقتی او قفس را نمیخواهد آیا آزادی سسک را گرفتن مرگ تدریجی ش نبود؟! اساسا آیا انسان خلیفه الله اولویت ست یا موجودی که برای انسان خلیفه الله خلق شده است؟!
اینها به من جوابی میداد اما چشمهای زیبا و نجیب آن پرنده چیز دیگری میگفت؛ اجتهاد سختی بود... .
للحق
نوع مطلب :
برچسبها :
لینکهای مرتبط :